آروشاآروشا، تا این لحظه: 10 سال و 28 روز سن داره

فرشته کوچولوی من ....

جشن حضورت

سلام عشقم، سلام کنجدم! فدات بشم الهی، ٤ روز پیش صبح من و بابایی از تایلند برگشتیم خونمون. بابایی خیلی خسته بود چون از تهران تا اینجا داشت رانندگی می کرد و توی هواپیما هم اصلا نخوابید، واسه همین تا رسیدیم خونه خوابش برد. منم سریع رفتم یه بیبی چک گذاشتم، همه ی دستم داشت می لرزید همش صلوات می فرستادم یهو دیدم یه خط کمرنگ افتاد کنار اون خط پر رنگه، فهمیدم کنجد مامی الان تو دلشه انقدر خوشحال شدم، مثل دیوونه ها بلند بلند می خندیدم. پریدم تو اتاق و بابایی رو بیدار کردم بیچاره ترسید فکر کرد یه اتفاق بدی افتاده که اینجوری بیدارش کردم. ولی وقتی بهش گفتم بابا شدی خیلی خوشحال شد من و بوسید و بهم تبریک گفت.(ولی همچنان گیج میزد  ). شب همون ...
6 شهريور 1392

باز هم...

امروز رفتم پیش یه دکتر جدید کلی کپسول و قرص واسه من و شو شو داد ولی گفته باید یک ماه صبر کنم بعد اقدام کنم ای خدا چقدر باید صبر کنم؟ ولی امیدوارم ماه بعد نتیجه بگیرم... ...
2 مرداد 1392

اي خدااا

اين ماهم نشد امروز بيبي گذاشتم ولي منفي بود. خدا جون ديگه نميگم اين ماه بهم نيني بده ديگه زمانشو مشخص نمي كنم جون اينطوري تو ناراحت ميشي ديگه ميگم هر وقت خودت صلاح ميدوني هر وقت خودت مي خواي فقط صبر منو امتحان نكن تو كه بهتر از هر كسي ميدوني از بچگي عجول بودم انشالله ماه هاي ديگه منم ني ني دار ميشم. خدا جونم دوست دارم...
2 مرداد 1392

انتظار...

سلام عزیز دلم با اینکه نمی خواستم نا امید باشم این ماه ولی یه حس درونی میگه که این ماه هم نمیای ولی من ناراحت نیستم میدونم حتما صلاحمونه که الان نیای...من مطمئنم که تا یکی دو ماه دیگه میای.فقط این انتظار یکم سخته. راستی منو بابایی یه خونه ی خوشگل واست خریدیم  میدونم که خیلی باهاش بازی می کنی و ازش خوشت میاد اگه وقت کنم عکسشو برات میذارم...   ...
30 تير 1392

اولین خرید

وااااااااای عزیز مامی!!!!   امروز من و بابایی رفتیم بیرون برات یه لباس و یه پیش بند خریدیم.   حیف که نمی دونم دخملی یا پسمل وگرنه خیلی چیز های خوشگل تری می تونستم واست بخرم   عکساشو میزارم که خاله هات ببینن   خاله جون ها نظر یادتون نره     ...
20 تير 1392