آروشاآروشا، تا این لحظه: 10 سال و 14 روز سن داره

فرشته کوچولوی من ....

٤٥ روزگي...

1393/3/20 11:28
نویسنده : مامی
681 بازدید
اشتراک گذاری

١٦ خرداد دقيقا يك ماه ونيم شدي. مي خوام از كارايي كه اين چند وقت مي كردي بگم:

اولا اينكه ١٣ خرداد واسه اولين بار خنديدي ولي من و بابا مهدي نديديم، به مامان سا و باباسي خنديدي. ولي اولين خنده اي كه من و مهدي ازت ديديم، ١٥ خرداد بود، اونشب با فاطمه و بنيامين رفته بوديم سمت پرشيا، تو رو هم سوار كالسكه كرديم و دور ميزديم. خيلي شلوغ بود چون چند روز تعطيل بود و همه ي مسافرا اومده بودند. وااي عزيزم نمي دوني چقدر خوشحال بودي، چشمات رو تا حد نهايت باز كرده بودي و همه جا رو ميديدي. بدون استثنا هر كسي از كنارت رد مي شد قربون صدقه ات مي رفت يا تو رو به كناريش نشون مي داد، خلاصه ما هم كلي ذوق مي كرديم كه دختر گلمون انقدر طرفدار داره. خلاصه همين طور در حال چرخيدن تو مغازه ها بوديم كه يكهو تو بدون دليل خنديدي، حدود ١٠ ثانيه داشتي مي خنديدي. اون لحظه يكي از شيرين ترين لحظه هاي زندگيم بود، انقدر خوشحال شدم و ذوق كردم كه مي دونستم بايد چيكار كنم. بعد از اون هم داشتم نازت ميدادم كه به من خنديدي. آروشاي گلم روزها همين طور زود مي گذرند و تو هم خيلي سريع داري بزرگ ميشي و من نمي دونم خوشحال باشم يا ناراحت. خوشحال از اينكه دخترم داره بزرگ ميشه و ناراحت از اينكه ديگه اين روزا تكرار نميشه. فكر كنم وقتي بزرگ بشي دلم براي عطر تنت تنگ مي سه. دلم مي خواد مي تونستم از بوي تنت يه شيشه عطر درست كنم كه وقتي بزرگ شدي و دلم تنگ شد همش بوش كنم. خلاصه اينكه دخترم از همون هفته هاي اول با چشمات هر كسي رو كه ميومد پيشت دنبال مي كردي يا وقتي كه دمر مي گذاشتمت گردنت رو مياوردي بالا و تكون ميدادي كه باعث تعجب همه مي شد. الان هم يكي دو هفته هست كه وقتي تو كرير مي ذارمت ساكت ميشي و مي فهمي كه مي خوايم بريم بيرون. وقتي گرسنته و داري گريه مي كني پيشبندت رو كه ميبندم يا وقتي بغلت مي كنم و زير سينه ام ميزارمت ساكت ميشي و منتظري تا بخوري. وقتي مي خواي قطره بخوري هم شيشه قطره رو كه ميبيني مي فهمي و گريه مي كني. خلاصه انقدر شيرين شدي كه من و مهدي مي خوايم بخوريمت و به زور جلوي خودمون رو مي گيريم...

پسندها (1)

نظرات (2)

مامان سمیه
20 خرداد 93 11:48
سلام عزیزم....خوبی ؟ نی نی خوشگلتون چطوره ؟ من شدیدا به نظر و کمک شما نیاز دارم.... می تونی بیایی خونه ی مجازی ما ؟ ممنونم و منتظرتون هستم.
مهتاب مامان اریا
22 خرداد 93 15:17
سلام ماتی عزیزم چه عجیب بعد از مدتی من میبینم که بالاخره این وب اوشا جیگر اپ شد اما واقعا درکت میکنم بچه داری خیلی سخته اصلا وقت نمیزاره ماتی جونم نشد بیایی پیغام بزاری اما عکس جیگر خاله نزاری من منتظرم ببینم این عشقمو در اخر قربون اون خند ه هاش برم من